سلام
وقتی نظرات تایید نشده رو باز کردم و دیدم پیغام خصوصی برام گذاشتی منم یهو دلم خواست بودی و بغلت می کردم و می بوسیدمت عزیزم. برخلاف خیلی از دوستان که همه با تو سرجنگ و مخالفت داشتن ... من همیشه عمیقا دوستت داشتم و دارم. درسته خیلی وقته ندیدمت... درسته برای دوستام خیلی وقت کم میذارم... درسته گاهی وقت ها از دستت واقعا ناراحت شدم... درسته خیلی ها از من پیش تو بد گفتن... درسته بعضی وقت ها من هم اجازه دادم بعضی ها از تو پیش من بد بگن... ولی توی زندگیم به این نقطه رسیدم که هر کی هرچی میخواد بگه... می دونی چی دلم میخواد؟ دلم میخواد بیای خونمون بریم بشینیم بغل اون درختچه بزرگه ی ته سالن و با هم کرم پاستیلی بخوریم. امروز با اقای رضایی و یکی از دوستان دوره ی لیسانسم زهره با هم بودیم. بعد از ۷ سال زهره رو دوباره دیدم. و همش به اصرار آقای رضایی بود که بهونه ای جور کرد دوباره زهره رو از دنیای فیس بوک بیرون بکشه و مثل همون زمان دانشگاه بپریم بغل هم و مثل همون زمان که ۲۰ سالمون بود فقط جوک بگیم و بخندیم و توی عکس هامون همدیگه رو سفت سفت بغل کنیم یهو دل منم برات تنگ شد. می دونم چقدر سخته وقتی روزهای ازدواج خواهر آدم نزدیک میشه... من ۲۲ سالم بود ... روز عروسی خواهرم مصادف شد با جشن فارغ التحصیلی دوره ی لیسانسم توی هتل سیمرغ... من هیچ وقت نتونستم لباس فارغ التحصیلی بپوشم و کلاه سرم بذارم و تقدیرنامه دستم بگیرم و همیشه آرزوش به دلم موند. فوق لیسانس هم که شدم اصلا تو فاز این چیزها نبودم ... فقط دلم میخواست پایان نامه رو تحویل بدم و تموم بشه بره. یادمه شب قبل عروسی خواهرم اونقدر نیکی رو بغل کردم و اونقدر گریه کردم که فرداش چشمام اندازه ی یه پیاله پف کرده بود. خلاصه خودتو برای ترکیدن یه بغض شدیدا عمیق آماده کن. چون خواهرت بره دیگه رفته... خودتو آماده کن برای یه تنهایی... وقتی میرن دیگه اصلا اون ادم قبلی نیستن. دیگه محاله شبهایی رو ببینی که بشینید دو تایی با هم نصف شبی تو رختخواب نون پنیر سبزی بخورید... مداد چشماتون رو تیز کنید... برای هم خط چشم بکشید.... اس ام اس های بی تربیتی برای هم بخونید... صبح از خواب بیدار بشی ببنی مقنعه ات اتو نداره مقنعه اش رو کش بری بپوشی... خودتو برای خداحافظی با این خاطرات اماده کن. در مورد اون چیزی هم که توی ایستگاه اتوبوس بهت گفتم... به من اعتماد کن. درسته خودم هنوز اونقدر زن کاملی نیستم در زندگیم ولی چهار سال پیش همه ی این روزها رو به بدترین و سخت ترین شکل ممکن از سر گذروندم. روزهایی که دقیقا مردم و هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره زنده بشم ... ولی زنده موندم پروانه!!! و الان دارم گریه می کنم فقط به خاطر اینکه ایمان آوردم به اینکه خدا دوستم داره ... ایمان دارم درهای زیادی بسته شد اما درهای دیگه ای باز شد برای اینکه باز به خودم ایمان بیارم که می تونم و شایستگی خیلی چیزها رو در زندگیم دارم. به درک هر کی هرچی میگه... تو مهمی !!! تو و اون قلب صاف و صیقلی ات. می بوسم چشماتو !!! به امید آرامش
دوست غایبت / لیلی
_-_Two_Sisters_(1901).jpg)
خونه یه جوریه وقتی نیستی. نیستی من بگم خسته ام و تو بگی مگه رفتی سر کار کوه کندی؟؟ نیستی ولی خوشحالم وقتی زنگ زدم بپرسم لباسشوئی رو برای شستن حوله ها روی چه درجه ای باید بذارم ... وقتی تند و سریع سلام دادم تا برم سر اصل مطلب و تو در جواب گفتی: سلاااااااااااام... با خنده گفتم معلومه داره بهت خوش میگذره ها٬ سلامت رو با آی با کلاه جواب میدی... خوشحالم عین این پنج روز تعطیلی رو موندم خونه تا تو بری مسافرت و حال و هواتو عوض کنی... خوشحالم ناامید نشدی و وقتی من نتونستم برات بلیت گیر بیارم و گفتم ببین شاید قسمت نیست قاطعانه گفتی یعنی چی قسمت نیست لیلا... خوشحالم روی اعتقاداتت محکم وایستادی و ناامید نشدی... خوشحالم درست همون روز که حالم گرفته بود و حوصله ی سر کار رفتن نداشتم٬ شادی تو بهانه ای شد که من هم در شادی ات شریک بشم... خوشحالم ظرف نیم ساعت خیلی اتفاقی از طریق همسایه بالایی بلیت گیر آوردی و بدو بدو اومدی پایین ... در اتاق رو باز کردی ... جلو آیینه وایستاده بودم و داشتم رژلبی رو که مهسا دیروز بهم کادو بود امتحان می کردم ... قشنگ نگاه مهربونت یادمه از پشت عینکت اشک تو چشمت حلقه زده بود... یهویی گفتی: دیدی لیلا !! دیدی طلبید!!! دیدی بلیت گیر آوردم؟؟ ... خوشحالم پریدم بغلت و همچین ماچت کردم که کل لپت زرشکی خفن شد... خوشحالم یهو منو پس زدی و گفتی: اه بمیری لیلا ... دست از دیوونه بازی هات هیچوقت برنمیداری! نیگاه چیکار کردی؟ ... خوشحالم بدو بدو ظرف نیم ساعت وسایلت رو جمع کردیم و ساک بستی و د بدو به آژانس زنگ زدم چون فقط دو ساعت به پروازت مونده بود... خوشحالم دوستام همه به من گفتن احمقی که هیچوقت واسه خودت وقت نمیذاری و تفریح نمی کنی و نمی ایی با دوستات بری بیرون و تمام وقتت رو محدود کردی به خانواده ات و کار توی شرکت ... خوشحالم كه منم دلم لك زده براي يه تفريح و مسافرت ولي چشمم رو روي اين مسئله بستم ... خوشحالم اونقدر برام ارزش داشتي و داري كه به تمام افكار شون لبخند زدم ... خوشحالم رفتی و فردا برمی گردی... خوشحالم فردا شب با هم می چپیم تو اتاقمون و سوغاتی ها رو باز می کنیم و هي من خوشگلاشو سوا مي كنم و پشت سر هم میگم خوب دیگه برای من چی اوردی؟؟؟ اينم براي منه؟؟ اون چي؟ اونم براي منه؟؟ خوشحالم عین این پنج روز نقش تو رو توی خونه داشتم و دلم برات تنگ شد. برای تمام فداکاری هات و دلسوزی هات... برای تمام خواهر بودنت آبجي مهربونم!!! ![]()
پ.ن ۱: ممنونم وقتی دلم می گیره بهم یاد دادی بنویسم و امروز ازم خواستی برای خواهرم بنویسم...ممنونم كه به اعتقادات مذهبي احترام ميذاري... تو که نمی تونی نوشته های منو بخونی ولی نمی دونم چرا حضورت را حس می کنم !!!
پ.ن ۲: این آهنگ رمیکس رو دانلود كنيد ... شك ندارم اگه آخر شب در سكوت بهش گوش بديد اتفاقاي فلسفي خوبي براتون مي افته. حداقل روي من كه تاثير فوق العاده اي داره... سه هفته طول كشيد تا برام پيداش كنن و اخر سر خيلي اتفاقي پيدا شد. خيلي خيلي اتفاقي و غيرمنتظره!!! مطمئنم اگه ماشين خريدم اين اولين اهنگي خواهد بود كه حين رانندگي با صداي بلند گوش خواهم داد. ![]()

نمی دونم یادتون هست یا نه... قبلا یه آهنگ یونانی موزیک وبلاگم بود که هر کی می اومد وبلاگم عاشق این آهنگه میشد. امشب بالاخره یه وقت گذاشتم و این آهنگ رو آپلود کردم تا دوستانی که از آهنگ "پرنسس" خوششون اومده بود بتونن دانلودش کنند. متن یونانی - انگلیسی این آهنگ رو هم در ادامه مطلب آوردم. اگر چه از تمام اون متن یونانی فقط معنی thelo رو می دونم. (خواستن).
Sokratis Malamas' song 'prigkipesa'
ادامه مطلب