چند ماه پيش اين دو تا كتاب رو خوندم و خيلي دوست داشتم يه فرصتي پيدا كنم تا در مورد ونه گات هم در وبلاگم چيزي بنويسم. خدا را شكر مي كنم كه امشب بي خوابي و گلو درد باعث شد بنشينم و تمركز كنم. مطالعه ي اين دو كتاب رو به شما دوستان عزيزم هم توصيه مي كنم. در پايان بخش هايي از كتاب مرد بي وطن را هم گنجانده ام تا بيشتر با شيوه ي روايتي اين نويسنده آشنا شويد. کتاب مرد بی وطن با ترجمه های متعددی به فارسی موجود است اما من ترجمه ی علی اصغر بهرامی از نشر چشمه را بیشتر توصیه میکنم. 
«كورت ونه گات» نويسنده بزرگي است. بزرگ كه مي گويم فقط يك كلمه نيست، دنيايي است از معني و مفهوم و برازنده «ونه گات» و روشن كننده شخصيت او. بعضي اوقات پس از خواندن آثار نويسندگان بزرگ و ديدن آثار هنري هنرمندان، با خود فكر مي كنم اگر هنر و ادبياتي در دنيا نباشد، دنيا چه اوضاعي خواهد داشت، آدم سرگشته چگونه زندگي خواهد كرد و سؤالاتي مشابه اين. هر چند اين را هم مي دانم كه خيلي ها هم اصلاً نمي خواهند سر به تن هنرمندان باشد. «ونه گات» خود كهنه سربازي است كه در جنگ جهاني دوم شركت داشته و دانشگاه را براي رفتن به جنگ رها كرده است، شايد آن زمان فكر مي كرد مي رود تا از چيزهاي ارزشمندي دفاع كند، اما در ادامه متوجه مي شود كه راه را اشتباه رفته است، نشان به آن نشان كه در جايي مي گويد: «از اين كه پير شده ام عصباني ام، و از اين كه آمريكايي هستم عصباني ام به غير از اينها هي ... بد نيستم. نمي خواهم به كشوري تعلق داشته باشم كه به كشورهاي كوچك حمله مي كند. دلم نمي خواهد مال چنين كشوري باشم.»
ونه گات از جنگ چيزهايي زيادي مي آموزد، چيزهايي كه بعدها وارد نوشته هاي او مي شود و به او كمك مي كنند تا آثار مهمي را خلق كند و او خالق اثر ارزشمندي همچون «سلاخ خانه شماره 5» مي شود، كتابي برگرفته از تجربه او در جنگ جهاني دوم، جنگي كه او وعده اي از همرزمانش در شهر «درسدن» آلمان مي بينند كه عده اي چگونه عده اي ديگر را مي كشند و عده اي كه شهر را بمباران مي كنند. جنايتي كه بيش از يكصد و سي هزار كشته بر جاي مي گذارد. به همين سادگي مرگ 135 هزار نفر در كمتر از چند ساعت اتفاق مي افتد و نويسنده همه اينها را مي بيند و در روح و خاطراتش ته نشين مي شود، تا بعدها آنها را از انباري خاطراتش بيرون بكشد، دستي به سر و روي آنهابكشد و آنها را به دست چاپ بسپارد تا نسلهاي هم روزگار و بعد از او بدانند جنگ تا چه اندازه بي رحم و اندوهبار است تا نسلهاي ديگر بدانند آدمي گاهي براي رسيدن به هدفش چگونه همه چيز را زير پا مي گذارد، حتي آدم هاي ديگر را. حالا ديگر «كورت ونه گات» زنده نيست تا چهره دولتمردان را ببيند و در محكوميت جنگ «عراق» و لشكر كشي هاي «آمريكا» به ديگر كشورها مطلب بنويسد و حرف بزند، حالا او مرده است، به همين سادگي. مي گويند افتاد و ضربه مغزي شد و مرد، ولي آخرين كتاب او در دست ماست «مرد بي وطن». كتابي است از او كه در سال 2005 نوشته شده است. اين كتاب مقالات و زندگي اوست كه با همان سبك و سياق هميشگي ونه گات نوشته شده است، همان طنز سياه و همان نگاه انتقادي جدي.
او همه حرفهاي جدي و تأثير گذارش را به ساده ترين شكل مي گويد به راحت ترين شكل به گونه اي كه با يك بار خواندن مطلب به عمق نوشته او پي مي بريم و درك مي كنيم كه «ونه گات» چه رنجي مي كشيد از ديدن جنگ ها و اشغال ها، از پيشرفت هاي آدمي كه گاهي براي او پسرفت است، انساني كه انسان بودن خود را فراموش مي كند و دست به خرابكاري مي زند و او در اين نوشتنها بيشتر متوجه جامعه اي است كه در آن زندگي مي كند جامعه آمريكا، جامعه اي كه خود را صاحب اختيار جهان مي داند و براي رسيدن به خواسته هاي خود به هر راهي مي رود، و به آمريكا مي گويد تا ديگراني هم كه به راه آمريكا مي روند بدانند به چه راهي رفته و مي روند. او آن قدر از سياستهاي دولت آمريكا متنفر است كه سعي مي كند درهر فرصتي اين تنفر را نشان بدهد، حتي نامي كه او براي كتاب خود بر مي گزيند هم نشان از اين موضوع دارد، «مرد بي وطن» او خود را آمريكايي نمي داند البته او اصلاً نمي خواهد متعلق به هيچ كشور جنگ افروزي باشد و گرنه خاك آمريكا هم قسمتي از كره زمين است، او در آنجا زندگي كرده است و كلي هم خاطرات تلخ و شيرين از زندگي در آنجا داشته است، پس چرا نبايد به آمريكايي بودن خود افتخار كند؟ جواب روشن است او آدمي را دوست دارد و زمين را و همه آن چيزهايي را كه آدمي را از بين مي برد و زمين را به كثافت مي كشد و خراب مي كند دوست ندارد. مي توان مهمترين عنصر وجودي ونهگات را طنز و انتقاد او دانست. 
لذت بخش ترين جملات در كتاب «مرد بي وطن»:
- يكي از پر جاذبه ترين و تاثير گذارترين شيوه ي روايت قصه ي جنگ همان امتناع از روايت آن است. همين جاست كه غير نظاميان ناچارند هزار جور عمليات قهرمانانه را در خيال مجسم كنند و البته دليل ديگري نيز دارد: جنگ شنيع و ناگفتني است و همان بهتر كه مسكوت بماند.
- چيزي كه سبب شده است زنده بودن را تقريبا با ارزش بدانم و بگويم زندگي تقريبا به زيستنش مي ارزد، بعد از موسيقي، ديدار با قديسان است، قديساني كه همه جا حضور دارند. مقصودم از قديسان مردماني است كه در جامعه اي كه به شكل تكان دهنده اي بي آبروست آبرومندانه رفتار مي كنند.
- طنز شگردي است كه به كمك ان مي توان خود را از اين افتضاح بودن زندگي حفظ كرد و خود را در امان داشت.
- آن شكارچي كه در جنگل تاريك شكار مي كند
آن مستي كه در سنترال پارك خفته است
و دندانپزشك چيني
و ملكه انگليس
همه به هم مي آيند
همه چرخ دنده هاي يك ماشين اند
چه خوشگل، چه خوشگل
اين آدمهاي ناجور توي يك قالب جور.