لذت متن

ذهنم مانند لباس ژنده ی روی بند در باد سرد, بالا و پایین میرود.


خوب اومدم يه طرحي رو مطرح كنم كه از پارسال دوست داشتم دنبال كنم ولي چون آپلود بلد نبودم بي خيالش شدم... البته من در وبلاگ دوستان ديگه هم درخواست كرده بودم كه بياييد كتاب گويا اجرا كنيم اما يا استقبال نشد يا دوستان تنبلي كردن يا نميدونم همه گفتن وبلاگ خودت بيشتر به ادبيات ربط داره ... حالا خودم ميخوام اين طرح رو هر از گاهي در وبلاگم اجرا كنم . هر كي دوست داره دستش بالا !!!  من سابقه اين كار رو داشتم چون در دانشگاه يه خانم نابينايي همكلاسمون بود و هر دفعه يكي از دوستان كتابهاي درسي رو روي كاست براي اين دوستمون اجرا ميكرد و اينجوري كمكش مي كرديم توي درسها و يا معلم كه بودم بخش وسيعي از امتحانات شنيداري رو من و يه همكار ديگه اجرا كرديم  يا مثلا داستان موراكامي كه در فهرست مي تونيد نمونه اش رو ببينيد... اما اين بار دوست دارم هر كي موافقه يه داستان كوتاه يا يه كتابي رو انتخاب كنه و بهتره داستانهاي كمياب هم باشه... و بتونيم توي ماشين ازش استفاده كنيم يا در فرصتهايي كه واقعا وقت مطالعه نداريم بتونيم يه جورايي مطالعاتمون رو به جلو هل بديم. به هر حال من براي دفعه بعد «رقصنده ايزو» رو آماده مي كنم... شما هم اگر دوست داشتيد در اين مسير قدمي برداريد مي تونيد فايل رو به من ايميل بزنيد يا در وبلاگ خودتون اين طرح رو اجرا كنيد و خبرم كنيد لينكش رو اينجا بگذارم. هم اكنون نيازمند ياري سبزتان هستيم در ساختن يك آرشيو خوب...


+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۳/۰۶ساعت 23:22  توسط لیلی   |