لذت متن

ذهنم مانند لباس ژنده ی روی بند در باد سرد, بالا و پایین میرود.

 

  

یاسمینا رضا (متولد ۱ مه ۱۹۵۹ در پاریس) نمایشنامه‌نویس، بازیگر، رمان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی است. او از پدری ایرانی و مادری اهل مجارستان متولد شده است. خدای کشتار نمایشنامه ای است که در سال 2007 میلادی نوشته شد و امروزه در بسیاری از کشورهای جهان به روی صحنه رفته است تا جایی که کارگردان مشهور سینما «رومن پولانسکی» هم فیلمی ساخته است. اولين چيزی كه در اين اثر جلب توجه می‌كند، عنوان آن است. اگر در تراژدی‌های يونان باستان و نمايشنامه‌های كلاسيك دوره شكسپير، نام قهرمان اثر بر تارك نمايشنامه‌ جای می گرفت، اينجا هم عنوان خدای كشتار به شخصيتی اشاره دارد كه در متن اثر در درباره  آن بحث می‌شود؛ شخصيتی كه به تعداد آدم‌های روی زمين قابليت تكثير دارد و هر كس می‌تواند خود را به جای آن بگذارد.  نمايشنامه خدای كشتار، گفتگو و بحث دو زوج است كه پس از دعوای پسرانشان دور هم جمع‌ شده‌اند تا نقطه پايانی بر ماجرا بگذارند. اما در ادامه گفتگوی آنها به مشاجرات و درگيری‌های كلامی بزرگ‌تری ختم می شود و اوضاع و موقعيت، شرايط بدتری پيدا می‌كند. «خدای کشتار» در بستر یک خانه و در مورد والدین شکل می‌گیرد اما نگاه تلخ رضا به اجتماع با درونمایه‌‌ای ابزورد مخاطب را به چالش‌های رفتاری و گفتاری شخصیت‌های اجتماعی و نحوه روابط آدم‌ها در کوچک‌ترین نهاد مدنی (خانواده) می‌کشاند. او همواره با انتخاب یک داستان ساده و سطحی، مفاهیمی را عیان می‌سازد که اتفاقا از عمق و غنای زیادی برخوردار هستند و در لابه‌لای همین اتفاقات ساده و پیش‌پا افتاده، معضلاتی اجتماعی را مطرح کرده و به نقد آن می‌پردازد. نمایشنامه دارای چاشنی طنز است اما نگاه تلخ رضا به اجتماع با درونمایه‌‌ای ابزورد مخاطب را به چالش‌های رفتاری و گفتاری شخصیت‌های اجتماعی و نحوه روابط آدم‌ها در کوچک‌ترین نهاد مدنی (خانواده) می‌کشاند. در نمایشنامه‌های رضا، شخصیت‌های نمایش نمی‌توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و همواره از این مسئله رنج می‌برند. در واقع نمایش به نوعی نقد قدرت در جوامع مدرن است. «خدای کشتار» استعاره‌ای از انسان‌های قدرتمند دوران معاصر است که برای رسیدن به خواسته‌هایشان از هیچ‌چیز نمی‌گذرند و در عین حال نقاب روشنفکری بر صورت دارند. شخصیت ها از همان ابتدای نمایش مشخص می کنند که دارند برای هم نقش بازی می کنند. 4 شخصيت نمايش خدای كشتار، آدم‌های بسيار عادی هستند كه پيرامون ما زندگی مي‌كنند و هر كس ممكن است در موقعيت آنان قرار بگيرد. این نمایشنامه در سال 1387به کارگردانی علیرضا کوشک جلالی با بازیگری کاظم هژیر نژاد (در نقش میشل)، الهام پاوه نژاد (ورونیک)، بهاره رهنما (آنت) و بهنام تشکر (آلن) به روی صحنه رفت و از سوی بسیاری از مخاطبان و منتقدان مورد توجه قرار گرفت. من این کتاب رو با ترجمه ساناز فلاح فرد  انتشارات نیلاخوندم. مترجم همسن خودمه و تحسینش میکنم چون ترجمه ی واقعا روان و قابل قبولی ارائه داده است.

هینت نوشت: در این نمایشنامه یه دیالوگ توجه منو بیشتر جلب کرد ؛ وقتی می خوندم این شکلی شدم...   البته به نظرم تا حد زیادی درسته ولی روشنفکری یک زن چه ربطی داره به هورمون؟ به نظرم نباید مسئله  پیچیده و درهم برهم هورمون های  ما زنها دست آویزی باشه برای آقایون تا هر چیز بی ربطی رو به هم ربط بدن و بیانیه صادر کنن.  تا جایی که من آقایون رو می شناسم ممکنه در مقابل زنهای روشنفکر بالاجبار خودشون رو خنثی یا بیزار نشون بدن ولی ته ته دلشون همه شون شیفته ی  چنین زنهایی هستن... آلن فکر کنم زدی جاده خاکی !!! این نکته ظریفی بود که خوشم اومد یاسمینا رضا در این نمایشنامه به طور غیرمستقیم بهش اشاره کرده.

آلن: هر دوتون جزو یه دار و دسته این، زنای سلطه گر، منجی مسلک... اما همه ی زنا این جوری نیستن. زنا اینو دوست ندارن، چیزی که زنا دوست دارن، شهوت، دیوونگی و هورمونه. از زنایی که روشنفکری شونو به رخ می کشن، از اونایی که ادعا می کنن نگهبان دنیان، از این جور زنا همه بیزارن، همه... حتی همین میشل، شوهر بیچاره ی شما.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۶ساعت 14:10  توسط لیلی   | 

 

 YamamotoTsunetomo

در شناسه اين كتاب عنوان شده كه منظور از هاگاكوره رسم و راه سامورايي يا آيين نامه ي سلحشوران ژاپن مي باشد. اين كتا ب توسط مترجم جواني به نام آقاي سيد رضا حسيني ترجمه شده و بيشتر به موضوعات فلسفي مربوط است. البته من در اينجا نمي خواهم به معرفي كتاب و يا تحليل آن بپردازم.  فقط دوست دارم يادداشت مترجم را در باب «اراده» عينا در اين پست منعكس كنم. اين مقدمه حداقل شخص خود من را به فكر فرو برد و باعث شد ديشب اراده خودم را در طول اين 28 سال مرور كنم و كاستي ها و قوت آن را در ريز به ريز مسائل زندگي ام و در شرايط و بحرانهاي مختلف بررسي كنم و به اراده خودم نمره بدم. دوست دارم از تجربه هاي شخصيتون برام بنويسيد البته اگر حس مي كنيد با من راحت هستيد. دلم ميخواد در اين پست تم اراده را زير عينك مطالعه مون ببريم.

وقتي از اراده حرف مي زنيم، از چه چيزي حرف مي زنيم؟ باغچه ي كوچك حياط خانه كه زير درخت ريشه دار آن گياهان كوچك رشد مي كنند، محصول اراده ي كسي است كه زماني نهالي در آن كاشته است. خانه اي كه در آن زندگي مي كنيم محصول اراده ي كساني است كه زماني با سيمان و فولاد دست و پنجه نرم كرده اند. در هنگام ازدواج از زوجهاي جوان خواسته مي شود كه در تنگدستي و ثروت و شادي و غم در كنار يكديگر باشند تا آن زمان كه مرگ آنها را از هم جدا سازد؛ و اين ميسر نيست مگر با اراده ي طرفين. شايد همه ي ما آن لحظه را تجربه كرده باشيم كه با خود مي گوييم اگر در فلان موقعيت آن حرف را مي زدم و آن كار را مي كردم، چه خوب ميشد و چه تصوي بهتري از خود بر جاي مي گذاشتم؛ اما دير شده است و تصميم گرفتن در ميان هفت نفس به اراده محتاج است. وقتي كسي مي گويد: «اي دوست سالهاي درخشان زندگي، كمكم كن تا تركت كنم»، يعني به اراده محتاج است. اگر آنطور كه هنرمندي كلاسيك مي گويد، در زندگي تا بدانجا سقوط كني كه بيش از آن ممكن نباشد، براي بازگشت به اراده نياز است. زنبورها در كندو و ماهيها در آب زندگي مي كنند؛ گه گاه در ميان گذاشتن زيبايي جهان به اراده بستگي دارد. كتابهاي عامه پسندي كه تو را در ساعات نااميدي به ايجاد تحول در زندگي، مثبت انديشي و موفقيت دعوت مي كنند، برداشتي سطحي از اراده دارند، اما باز هم حرف از اراده مي زنند. آيا كمي عجيب نيست كه بسياري از عشق ها بدون اراده شروع مي شوند اما با اراده اي بسيار قوي به پايان مي رسند؟ در اين سرزمين چيزهاي بسيار خوب بسيار است، چيزهايي همچون جاده چالوس، سينماي كيانوش عياري و مثنوي معنوي؛ در همه آنها نشاني از اراده نيك مي بينيم. يك دروغ مي تواند خانه اي را به آتش بكشد اما پارسايي به انسان اراده اي مي بخشد تا خانه را از نو بسازد؛ خانه اي كه اين بار از درون ساخته خواهد شد. شايد اين مثال ها پاياني نداشته باشد و در هر حال در پايان از دوباره بايد بپرسيم «وقتي از اراده حرف مي زنيم از چه چيزي حرف مي زنيم؟ »

                                                                         سيدرضا حسيني / تابستان 87- ژوهانسبوورگ

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۲۶ساعت 9:45  توسط لیلی   | 

  

 

فرانک مک کورت معلم و نویسنده ایرلندی-آمریکایی در 18 آگوست سال 1930 در بروکلین متولد شد.در 4 سالگی به همراه سایر اعضای خانواده اش به ایرلند بازگشت.وی به همراه مادر و برادرانش زندگی بسیار سخت و مشقت باری را در لیمرلیک تجربه کرد.پدرش فردی الکلی بود و زمانی که فرانک تنها 12 سال داشت، خانواده را ترک کرد.فرانک در 19 سالگی به آمریکا مهاجرت کرد .در سال 19۵۸ از کالج بروکلین فارغ التحصیل شد و شروع به تدریس انگلیسی در مدارس شهر نیویورک کرد.در ابتدا با مشکلات زیادی در زمینه تدریس روبه رو شد اما با گذشت زمان و کسب تجربه وی به معلمی موفق تبدیل شد. در سال 1997 جایزه پولیتزر را به خاطر نگارش کتاب خاکسترهای آنجلا دریافت کرد.در این کتاب فرانک مک کورت به بیان خاطراتش از روزهای سخت و پر از درد و رنج کودکی اش می پردازد..وی همچنین در سال 1999 ادامه خاطراتش ، که مربوط به سالهای پس از مهاجرت و زندگی اش در آمریکا است ،را در کتابی به نام خاکسترهایت را به خانه برمی گردانم منتشر کرد. فرانك مك كورت نويسنده ايرلندي در تاريخ 19 جولاي در سن 78 سالگي در شهر نيويورك درگذشت.

پ. ن ۱: زحمت ترجمه ی متن این مصاحبه را دوست خوبم آقای بهمن صادقی کشیدند که در شماره ششم مجله الکترونیک چوک منتشر شد. من که خودم این کتاب رو می پرستم شماها رو نمی دونم.

پ.ن ۲: می دونم کمتر به دوستان سر می زنم و حسابی تنبل شدم و به قول یکی از دوستان وبلاگی خیلی بد اخلاق شدم این روزها. فقط در همین حد میگم که تا اسفند ماه این شکلی ام  باید تا اسفند خلاص بشم از دست این پایان نامه که مثل یه غده یک گوشه ی مغزمو اشغال کرده. والله امروز جلسه دفاع دو تا از دوستان مترجمی بودم. پایان نامه نوشته بودن در حد تصمیم کبری و کودک فلسطینی و اساتید مثل حلوا به جفتشون نمره ۲۰ دادن . من که تا حالا نشنیدم کسی از پایان نامه ۲۰ گرفته باشه. چرا تا به بچه های ادبیات میرسه باید فونت متن ۱۲ باشه بعد پایان نامه ات رو مقاله کنی بعد ارسال کنی برای کنفرانس بین المللی و نامه ی پذیرش بگیری بعد توی یه ژورنال خارجی چاپ کنی و .... ؟؟ حتی دوره ایسانس هم همه چی به نفع بچه های مترجمی بود.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۱۱ساعت 14:24  توسط لیلی   | 

 

جام جم آنلاين: آکادمي نوبل در استکهلم دقايقي پيش ماريو وارگاس يوسا را به‌ عنوان برنده جايزه نوبل ادبيات در سال 2010 اعلام کرد. به گزارش مهر به نقل از سايت رسمي نوبل، پس از سالها انتظار اهالي ادبيات، اين نويسنده مشهور پرويي جايزه پرافتخار نوبل را از آن خود کرد. اگر چه هر سال در آستانه اعلام برنده جايزه نوبل ادبي گمانه‌زنيهاي فراواني در محافل ادبي مطرح مي‌شود، بسيار کم پيش مي‌آيد با آنچه آکادمي نوبل اعلام مي‌کند منطبق باشد.

ماريو وارگاس يوسا با نام کامل "جرج ماريو پدرو وارگاس يوسا" متولد 28 مارس 1936 نويسنده‌ و متفکر اهل پرو و يکي از برترين رمان‌نويسهاي معاصر آمريکاي جنوبي است. از آثار وي که به فارسي ترجمه شده مي‌توان به اين کنابها اشاره کرد: سردسته ها 1959 (ترجمه آرش سرکوهي، انتشارات چشمه، سالهاي سگي 1966 (ترجمه احمد گلشيري، انتشارات نگاه)، گفتگو در کاتدرال 1975 (ترجمه عبدالله کوثري، نشر لوح فکر)، جنگ آخرالزمان 1984 (ترجمه عبدالله کوثري، انتشارات آگاه)، مرگ در آند 1996 (ترجمه عبدالله کوثري، انتشارات آگاه)، سور بُز 2002 (ترجمه عبدالله کوثري، نشر علم)، چرا ادبيات؟ (ترجمه عبدالله کوثري، نشر لوح فکر)، چه کسي پالمينو مولرو را کشت (ترجمه احمد گلشيري،انتشارات نگاه). مبلغ جايزه نوبل 10 ميليون کرون سوئد معادل 1.4 ميليون دلار است که به زودي طي مراسمي به اين نويسنده اهدا خواهد شد.

 پ.ن: حاضر بودم باهات شرط ببندم ولی فکر نمی کردم به این زودی برنده نوبل بشه. البته اگر شرط می بستم باز هم می باختم چون من حدسم نویسنده ی دیگه ای بود. ممنون که منو با این نویسنده آشنا کردی و خوشحالم که هنوز اخبار ادبیات را دنبال می کنی. شاید اون حدس هایی هم که زدی یک روزی به حقیقت پیوست خدا را چه دیدی. البته همه چیز به تلاش خودم بستگی داره. باز هم ممنون

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۷/۱۶ساعت 22:24  توسط لیلی  

 

موراكامي

مفتخرم اين مقاله را كه دردومين شماره از ماهنامه نشريه الكترونيكي ادبيات داستاني چوک كه در مهرماه 1389 منتشر شده است رابه دوستداران ادبيات ارائه دهم. مجله الکترونیک چوک که به صورت ماهنامه تقدیم می شود، داراي بخش هاي گوناگونی است كه با همكاري جمعي از دوستان و نويسندگان انجمن داستاني چوك با مديريت آقاي مهدي رضايي و سردبيري آقاي مصطفي مرداني انتشار يافته است. همراهان این شماره:همه عمر برنداريم سراز اين خمار مستي (مهدی رضایی)،  داستان كوتاه پريود (علیرضامحمودی ایرانمهر)، ابزاردرشكل گيري داستان هاي ميترا داور (حميد رضا اكبري شروه)، درباره مجموعه داستان ماهي درباد (حسین ایمانیان)، معرفي نويسنده جوان (آيت دولتشاه)، مقاله خلاقيت يعني اتصال به بي نهايت ( ناتاشا اميري)، مصاحبه سروش رهگذر  (مصطفی مردانی و تهمينه رستمي)، مصاحبه با نشميل مشتاق (افسانه طباطبايي)، ترجمه داستان گربه زيرباران (ليلي مسلمي)، ترجمه مقاله (نگين كارگر)، ترجمه و تلخيص مقاله ژاپن معاصر درآثار موراكامي (ليلي مسلمي)، نقد و بررسي آثار كلاسيك سمك عيار (محمد كرامتي)، معرفی کتاب (مریم اسحاقی).

پ.ن: جهت دريافت اين نسخه الكترونيكي می توانید آدرس ايميل خود را در كامنت باكس درج كنيد تا نسخه ي PDF را برايتان ارسال كنم. در ادامه مطلب مي توانيد مقاله ي ژاپن معاصر درآثار موراكامي را مطالعه فرماييد.

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۴ساعت 0:58  توسط لیلی   | 

 

سلام دوستان

در این پست دوست دارم شما را با یکی از دوستانم آشنا کنم که وبلاگشون چند هفته ای است شدیدا مرا به خود مشغول کرده و واقعا در گیر طرح ها و شعرهای آقای رسولی شدم. حال و هوای اشعارشون بسیار جالبه و جدی میگم که تک تک کلماتش منو به فکر وادار میکنه. البته با اجازه شون یک نمونه از شعرشون رو در اینجا میارم ولی دوست دارم شما هم مثل من اشعارشون رو بخونید و لذت ببرید. نمیدونم شاید من زیادی شعر دوست دارم ولی مطمئنم حس و حال نوشته هاشون همه رو به فکر فرو می بره و من تعجب می کنم که چرا این اشعار را چاپ نمی کنن. گاهی وقت ها که اشعار شاهکار بینش پژوه یا خیلی از شاعرای جوون دیگه رو میخونم ناراحت میشم که چرا این افراد فقط به خاطر ریتم و موسیقی کلمات بایددر ایران شناخته بشوند ولی یک فردی مانند امیررضا رسولی که برنده ی برگزیده شعر بلاگفا هم شده اند و اینقدر متفکرانه و با وسواس شعر می نویسند باید در جمع ما نا آشنا بمانند. من به عنوان یک دوست این وظیفه را می بینم که ایشان را معرفی کنم به دوستانم. برای مطالعه دیگر اشعار ایشان بر روی لینک زیر کلیک کنید.

http://qazalvareh.blogfa.com

بی خیال باش.

اتفاقی نمی افتد

اگر

        حنجره ات را گريه كني

و حرفهايت را

به گوشهاي ناشنواي اين روزها --

                                              بسپاري.

در من گوشهايي است

                                به ارتفاع

                                            گريه هاي تو!

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۱/۳۱ساعت 12:58  توسط لیلی   | 

 

دوستان عزیزم برای مطالعه این مطلب و آشنایی با این نویسنده که ترجمه ی یکی از رمان هایش را در دست دارم بر روی لینک زیر کلیک کنید. خوشحال میشم از نظراتتون بهره مند شوم.

 

http://cafedastan.net/post-399.aspx

 

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۸/۱۲/۲۲ساعت 19:51  توسط لیلی   | 

همیشه فکر می‌کردم که مرگ سلینجر یکی از مهم‌ترین اتفاقات ادبی قرن خواهد بود.تصورم این است که اتفاق مهمی افتاده و باید یک‌کاری کرد و هرچقدر هم که فکر می‌کنم یاد کار خاصی نمی‌افتم،یعنی حالت کسی را دارم که انگار باید یک کاری بکند و بعد هیچ کاری به ذهنش نمی‌رسد.خیلی دوستش داشتم. شاید بعد از ولیام فالکنر تنها نویسنده ای بود که خط به خط نوشته هاش اشک منو در می آورد. همش یاد هولدن کالفیلد در ناتور دشت می افتم زمانی که دستکش بیسبال برادرش را که بر اثر سرطان مرده بود را توصیف میکرد.

جي دي سلينجر خالق داستان‌هاي كلاسيك قرن بيستم در سن 91 سالگي در خانه‌اش در «نيوهمشاير» درگذشت.
سلينجر سال‌ها بود كه از جامعه ادبي دنيا كناره گرفته و در منزلش در «كورنيش» ايالت «نيو همپشاير» آمريكا زندگي مي‌كند.
سلينجر 1 ژانويه سال 1919 در «منهتن» نيويورك به‌دنيا آمده است. مادرش «ماري جيليش» نيمه اسكاتلندي نيمه ايرلندي بوده و پدرش يك يهودي الاصل پنير فروش بوده است.
سلينجر با چاپ رمان «ناتوردشت» در سال 1951 موجب شگفتي احالي ادبيات دنيا شد و به سرعت محبوبيتي جهاني يافت.
«ناتوردشت» در زمان كمي به يكي از شاهكارهاي ادبي دنيا تبديل شد و امروزه نيز با وجود گذشت نيم قرن از انتشار آن نزديك به دويست و پنجاه هزار نسخه در سال به فروش مي‌رسد.
سلينجر پس از «ناتوردشت» مجموعه «نه داستان» را در سال 1953 منتشر كرد و پس از آن نيز مجموعه‌هاي ديگري را تا سال 1965 به چاپ رساند، اما آخرين داستاني كه از وي در نشريات منتشر شده، داستاني است كه در تاريخ 19 ژوئن سال 1965 در نشريه معتبر نيويوركر منتشر شده است.
سلينجر پس از چاپ اين داستان در نيويوركر داستان ديگري منتشر كرد و ديگر خبري از وي در جامعه ادبي آمريكا نشد تا آن كه در اواخر دهه هشتاد به خاطر شكايت از «ايان هميلتون» پا به دادگاه گذاشت.
«ايان هميلتون» كسي بود كه قصد داشت زندگي سلينجر را كتاب كند.
جي. دي. سلينجر چندي پيش نيز با آنكه سال‌ها كسي از وي خبر نداشت، از يك نويسنده و ناشر آمريكايي كه مي‌خواست رماني را بر اساس قهرمان كتاب «ناتور دشت» منتشر كنند، شكايت كرد.
فرني و زويي، تيرهاي سقف را بالا بيندازيد نجاران، دلتنگي‌هاي نقاش خيابان چهل و هشتم و جنگل واژگون از ديگر آثار او هستند.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۸/۱۱/۰۹ساعت 15:30  توسط لیلی   | 

چند ماه پيش اين دو تا كتاب رو خوندم و خيلي دوست داشتم يه فرصتي پيدا كنم تا در مورد ونه گات هم در وبلاگم چيزي بنويسم. خدا را شكر مي كنم كه امشب بي خوابي و گلو درد باعث شد بنشينم و تمركز كنم. مطالعه ي اين دو كتاب رو به شما دوستان عزيزم هم توصيه مي كنم. در پايان بخش هايي از كتاب مرد بي وطن را هم گنجانده ام تا بيشتر با شيوه ي روايتي اين نويسنده آشنا شويد. کتاب مرد بی وطن با ترجمه های متعددی به فارسی موجود است اما من ترجمه ی علی اصغر بهرامی از نشر چشمه را بیشتر توصیه میکنم. 

«كورت ونه گات» نويسنده بزرگي است. بزرگ كه مي گويم فقط يك كلمه نيست، دنيايي است از معني و مفهوم و برازنده «ونه گات» و روشن كننده شخصيت او. بعضي اوقات پس از خواندن آثار نويسندگان بزرگ و ديدن آثار هنري هنرمندان، با خود فكر مي كنم اگر هنر و ادبياتي در دنيا نباشد، دنيا چه اوضاعي خواهد داشت، آدم سرگشته چگونه زندگي خواهد كرد و سؤالاتي مشابه اين. هر چند اين را هم مي دانم كه خيلي ها هم اصلاً نمي خواهند سر به تن هنرمندان باشد.  «ونه گات» خود كهنه سربازي است كه در جنگ جهاني دوم شركت داشته و دانشگاه را براي رفتن به جنگ رها كرده است، شايد آن زمان فكر مي كرد مي رود تا از چيزهاي ارزشمندي دفاع كند، اما در ادامه متوجه مي شود كه راه را اشتباه رفته است، نشان به آن نشان كه در جايي مي گويد: «از اين كه پير شده ام عصباني ام، و از اين كه آمريكايي  هستم عصباني ام به غير از اينها هي ... بد نيستم. نمي خواهم به كشوري تعلق داشته باشم كه به كشورهاي كوچك حمله مي كند. دلم نمي خواهد مال چنين كشوري باشم.»

ونه گات از جنگ چيزهايي زيادي مي آموزد، چيزهايي كه بعدها وارد نوشته هاي او مي شود و به او كمك مي كنند تا آثار مهمي را خلق كند و او خالق اثر ارزشمندي همچون «سلاخ خانه شماره 5» مي شود، كتابي برگرفته از تجربه او در جنگ جهاني دوم، جنگي كه او وعده اي از همرزمانش در شهر «درسدن» آلمان مي بينند كه عده اي چگونه عده اي ديگر را مي كشند و عده اي كه شهر را بمباران مي كنند. جنايتي كه بيش از يكصد و سي هزار كشته بر جاي مي گذارد. به همين سادگي مرگ 135 هزار نفر در كمتر از چند ساعت اتفاق مي افتد و نويسنده همه اينها را مي بيند و در روح و خاطراتش ته نشين مي شود، تا بعدها آنها را از انباري خاطراتش بيرون بكشد، دستي به سر و روي آنهابكشد و آنها را به دست چاپ بسپارد تا نسلهاي هم روزگار و بعد از او بدانند جنگ تا چه اندازه بي رحم و اندوهبار است تا نسلهاي ديگر بدانند آدمي گاهي براي رسيدن به هدفش چگونه همه چيز را زير پا مي گذارد، حتي آدم هاي ديگر را. حالا ديگر «كورت ونه گات» زنده نيست تا چهره دولتمردان را ببيند و در محكوميت جنگ «عراق» و لشكر كشي هاي «آمريكا» به ديگر كشورها مطلب بنويسد و حرف بزند، حالا او مرده است، به همين سادگي. مي گويند افتاد و ضربه مغزي شد و مرد، ولي آخرين كتاب او در دست ماست «مرد بي وطن». كتابي است از او كه در سال 2005 نوشته شده است. اين كتاب مقالات و زندگي اوست كه با همان سبك و سياق هميشگي ونه گات نوشته شده است، همان طنز سياه و همان نگاه انتقادي جدي.

او همه حرفهاي جدي و تأثير گذارش را به ساده  ترين شكل مي گويد به راحت ترين شكل به گونه اي كه با يك بار خواندن مطلب به عمق نوشته او پي مي بريم و درك مي كنيم كه «ونه گات» چه رنجي مي كشيد از ديدن جنگ ها و اشغال ها، از پيشرفت هاي آدمي كه گاهي براي او پسرفت است، انساني كه انسان بودن خود را فراموش مي كند و دست به خرابكاري مي زند و او در اين نوشتنها بيشتر متوجه جامعه اي است كه در آن زندگي مي كند جامعه آمريكا، جامعه اي كه خود را صاحب اختيار جهان مي داند و براي رسيدن به خواسته هاي خود به هر راهي مي رود، و به آمريكا مي گويد تا ديگراني هم كه به راه آمريكا مي روند بدانند به چه راهي رفته و مي روند. او آن قدر از سياستهاي دولت آمريكا متنفر است كه سعي مي كند درهر فرصتي اين تنفر را نشان بدهد، حتي نامي كه او براي كتاب خود بر مي گزيند هم نشان از اين موضوع دارد، «مرد بي وطن» او خود را آمريكايي نمي داند البته او اصلاً نمي خواهد متعلق به هيچ كشور جنگ افروزي باشد و گرنه خاك آمريكا هم قسمتي از كره زمين است، او در آنجا زندگي كرده است و كلي هم خاطرات تلخ و شيرين از زندگي در آنجا داشته است، پس چرا نبايد به آمريكايي بودن خود افتخار كند؟ جواب روشن است او آدمي را دوست دارد و زمين را و همه آن چيزهايي را كه آدمي را از بين مي برد و زمين را به كثافت مي كشد و خراب مي كند دوست ندارد. مي توان مهمترين عنصر وجودي ونهگات را طنز و انتقاد او دانست.


 لذت بخش ترين جملات در كتاب «مرد بي وطن»:

-  يكي از پر جاذبه ترين و تاثير گذارترين شيوه ي روايت قصه ي جنگ همان امتناع از روايت آن است. همين جاست كه غير نظاميان ناچارند هزار جور عمليات قهرمانانه را در خيال مجسم كنند و البته دليل ديگري نيز دارد: جنگ شنيع و ناگفتني است و همان بهتر كه مسكوت بماند.

-  چيزي كه سبب شده است زنده بودن را تقريبا با ارزش بدانم و بگويم زندگي تقريبا به زيستنش مي ارزد، بعد از موسيقي، ديدار با قديسان است، قديساني كه همه جا حضور دارند. مقصودم از قديسان مردماني است كه در جامعه اي كه به شكل تكان دهنده اي بي آبروست آبرومندانه رفتار مي كنند.

-  طنز شگردي است كه به كمك ان مي توان خود را از اين افتضاح بودن زندگي حفظ كرد و خود را در امان داشت.

-  آن شكارچي كه در جنگل تاريك شكار مي كند

آن مستي كه در سنترال پارك خفته است

و دندانپزشك چيني

و ملكه انگليس

همه به هم مي آيند

همه چرخ دنده هاي يك ماشين اند

چه خوشگل، چه خوشگل

اين آدمهاي ناجور توي يك قالب جور.


+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۰۴ساعت 1:21  توسط لیلی   | 

لطفا این نویسنده ی عزیز من را جدی بگیرید.
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۸/۰۴/۲۵ساعت 0:24  توسط لیلی   | 

برای مطالعه این مقاله در باب پست مدرنیته در آثار پل آستر به ادامه مطلب بروید.

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۷/۰۹/۱۵ساعت 0:25  توسط لیلی   |