
پ.ن 1: اين كتاب رو پارسال در پست هام معرفي كرده بودم. از اين داستان (ادامه مطلب) به شدت در اين كتاب خوشم اومده بود و شايد بگم هر بار كه مي خونم باز بيشتر دوستش دارم. از اينكه كاراكترها اسم ندارند و از حرف مادر دراين داستان كه كفر منو بالا آورد ... يادمه اولين بار كه اين داستان رو خوندم ري اكشنم به حرف مادر دختر فقط و فقط اين بود: كه پدر مادرها خيلي چيزها از احساسات دختراشون نمي دونن و هميشه هم توي اين مسائل اجازه نظر دادن به خودشون ميدن. چقدر ناراحت شده بودم و چقدر جا خوردم. خوب وقتي واقعا مادر آدم درك نمي كنه ديگه از بقيه چه انتظاري ميره... ![]()
پ.ن 2: براي تغيير روحيه و گردش خون با دو تا از دوستام كلاس ايروبيك (Hip Hop Dance ) ميرم اميدوارم یهویی غيب نشم. جاتون خالي ببينيد با آهنگهاي منصور حيدري چه فازي ميده![]()
پ.ن 3: يكي از دوستان خوب دوره دانشگاه كه 2 سال هم از من كوچكتره ، بعد سه سال عقد، طلاق گرفت. كلي ريختم به هم از بي عرضگي تمام مردايي كه توي دوران ازدواج ، عقد، دوستي ، عشق و هر چيز ديگه جا ميزنن. احساس مي كنم واقعا حس تنفرم از اين دسته از آدمها كه متاسفانه داره روز به روز هم زيادتر ميشه ديگه در حال فورانه. نمي فهمم وقتي قراره جا بزنن و مردونگي خودشون رو ببرن زير سوال اصلا براي چي وعده وعيد ميدن و دو تا خانواده رو علاف خودشون مي كنن؟؟؟ ![]()
پ.ن 4: آقاي محمد علی حسنلو عزيز تولدت مبارك
زنده باشي و همواره ايمانت پايدار![]()
ادامه مطلب
The farmer's in the den