نمیدونم نسیم بود یا توفان... به هر حال 48 روز بالاجبار بر زندگی من وزید و رفت. به قول موراکامی رفتم تو یه توفان. وقتی داشتم وارد توفان می شدم فکر نمی کردم بیرون آمدنی در کار باشه. ولی وقتی به بیرون پرت شدم مثل همه ی روزهای عادی در زندگیم از خواب بیدار شدم، دست صورتمو شستم، لباسهامو پوشیدم سروش کوچولوی خواهرمو محکم تر از قبل بغل کردم و اومدم سر کارم. هنوز گیج و ویجم. مطمئن نیستم از توفان بیرون اومده باشم . مطمئن نیستم توفان تمام شده باشد. اما يك چيز مسلم است. وقتي از توفان بيرون آمدم، ديگر آني نيستم كه قدم به درون توفان گذاشت. خدا رو شکر یه جایی هست که 8 ساعت پرترافیک کار کنیم و خودمون رو از دغدغه های روحی دور نگه داریم.
پ.ن 1: کوشان... همیشه واسه مامان حضور خواهی داشت. همیشه !!!